شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

استخدامی بانک ملت

چند سال پیش که سالهای اول دانشگاه رو میگذروندم و خیلی فکر میکردم کار شاقی کردم و از همه سر ترم و خلاصه کلی کلاس الکی میذاشتم واسه خودم، یه روز داداشم گفت فلانی بانک ملت آزمون استخدامی داره میتونی بری بجای من امتحان بدی؟ بنده خدا داداشمون دیپلم داشت البته هنوز هم داره. راستش اون سالها اینقدرها خر تو خر بود که بشه بجای یکی دیگه بویژه داداشت که به هر حال شباهتهایی هم با تو داره امتحان داد.  خلاصه من که کلی احساس کار درستی می کردم گفتم نگاه کن کار درستی نیست. اینجوری اگه قبول بشم حق یکی دیگه ضایع میشه. بنده خدا داداشم که از من چند سال هم بزرگ تر بود نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و خندید و رفت و امتحان داد و قبول هم نشد. بگذریم چند سالی کارای مختلفی میکرد و من همیشه به این فکر میکردم که کاری که کردم درست بوده یانه. الآن دیگه چند سالیه که دیگه فکر نمیکنم که این کار درست بوده یا نه بلکه مطمئنم که درست نبود. سالها گذشته و اونم رفته سر یه کار دیکه و شاید اصلا خودش یادش هم نباشه ولی من هنوز هم پشیمونم که تو این  مملکتی که مردم حق همدیگه رو و آقایون و زاده هاشون هم حق اونا رو میخورن و تو این آشفته بازاری که این جوریه چرا من نپذریفتم. اگه کمکش کرده بودم شاید استخدام بانک میشد حداقل از قبل اون ما هم پارتی دار میشدیم و یه وامی چیزی هم به ما میرسید و ما هم گوشه ای از مشکلاتمون حل میشد. خب دیگه هر کسی یه موقعهایی یه جوراییه دیگه. از داداشم و خودم معذرت میخوام...ا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر