شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

کره شرقی

خیلی وقتها به این فکر میکنم که چرا مثلا ژاپن پیشرفته تر از ایران و ایران پیشرفته تر از زیمبابوه است؟ شکی ندارم که ما ایرانیها پر استعدادترین آدمهای روی زمینیم. تازه مهمون نواز ترین و انسان ترین و کلا کار درست ترین آدمها خود ما ایرانیها هستیم.
ولی همزمان به این هم فکر میکنم که یک کشور واحد آلمان یا کره وقتی در جنگ دو پاره شدن یکی شرقی یکی غربی، یکی شمالی یکی جنوبی، یکی به شوروی و حذب کمونیست چسبید و شرقی یا شمالی شد و یکی هم به نظام آزادی سالار و روابط باز با همه کشورها به ویژه غرب روی خوش نشون داد و غربی و جنوبی شد. هنوز هم یادمه هر جنس خوبی رو که رو ش نوشته شده بود ساخت آلمان غربی. ولی یاد ندارم جایی روی چیز مرغوبی نوشته شده باشه ساخت آلمان شرقی یا کره شمالی. کره جنوبی الآن یکی از پیشرو ترین کشورهاست. همان کره جنوبی که زمانی دلش میخواست مثل ایران پیشرفت کند.
بعضی وقتها خبرهایی از کره شمالی میاد که مردمش که برادرانشون در کره جنوبی در کمال رفاه و پیشرفت زندگی میکنن از کمترین امکانات زندگی و پیشرفت برخوردار نیستند.یا سالهای قبل رو به خاطر میارم که مردم آلمان شرقی آرزوشون بوده که به آلمان غربی فرار کنن و چقدر از اونها جونشون رو در این راه از دست دادن.
واقعیت اینه که یکی از مهمترین و شاید هم مهترین (از نظر من که این طوره) پیشنیازهای پیشرفت هر کشور نوع سیستم حکومتی و میزان تعاملش با بقیه کشورها و سطح ازادیهای موجود در اون کشورهاست. قطعا نباید انتظار داشت در یک فضای بسته سیاسی و اقتصادی مثل کره شمالی خودرو هیوندای ساختهبشه. همان طور که قبلا انتظار نمیرفت از آلمان شرقی مرسدس بنز و بی ام و و آیودی صادر بشه.

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

اینم از قذافی. خب حالا که چی؟

قذافی دیگه راس راستی رفتنی شد. رفتنی رفتنی. رد خور نداره. دیگه بیداری اسلامی کم کم داره کارش کامل میشه.فقط مونده بحرین و یمن. البته عربستان و بقیه کشورای خلیج فارس هم با اون حکومتای دیکتاتوریشون خیلی در امان نخواهند بودا. ولی نه حالا. سوریه هم که امن امنه و ملالی نیست جز دوری بشار...!

داروی بیهوشی چینی

داروی بیهوشی چینی جان چند نفر رو گرفت . انتخاب گزارش کرده. اینجا. دیگه به کی به چی میشه اعتماد کرد. حتما بجای پول نفت دارو میدن به دولت فخیمه. وای بر ما. واقعا وای برما. وای وای وای وای وای . . . ... .

آگهی های بازرگانی ایرانی

این روزا بجز تبلیغ رستوران شاندیز و خیارشور چند تا کارخونه غذایی، بقیه تبلیغها همه مال بانکهاست. از قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه تا بازکردن حساب یک میلیونی نوزادها (که اونم ول شد)، تا طرح سپرده طلا که فعلا مراجع معظم در موردش اختلاف دارن. خلاصه همه تلاش بانکها هم اینه که پول نقد مردم و نیز پول یارانه های نقدی رو که واقعا مردم نمیدونن باهاش چکار کنن از بس که زیاده، به سمت خودشون بکشن. این اواخرهم که تمام تبلیغا و زیر نویسا شده اعلام شماره حساب برای کمک به مردم قحطی زده و مسلمان سومالی.فردا پس فردا است که میبینی بانکها اعلام میکنن یه قرعه کشی با هزاران جایزه ارزنده گذاشتن برای مردمی که به مردم ستمدیده  و مسلمان سومالی کمک میکنن تا علاوه بر اجر معنوی شانس برنده شدن و بردن ماشینی ، چیزی هم نصیب ملت قدرشناس بشه.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

مگه سوریه هم خبریه؟

چی یمن؟ اونو که میدونم. لیبی رو هم که دیشب تو اخبار بیست و یک و سی گفت درگیریا شدیده. الجزایر رو هم گفت. مصر که دادگاه مباره و مردم علیه اسراییل شعار دادن. لندن نمیدونی چه خبره؟؟؟؟ تو آلمان هم ماشین آتیش زدن جوانان معترض. خیلی شلوغ پلوغه اصلا همه جا.
سوریه شکرخدا امن و امانه. هیچ خبری نیست. فقط در اواسط روز یه کم گرمه....!

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

کره خر بی دم

راستش تا حالا فکر میکردم که ما مردا چقدر حق زنها رو پایمال کردیم. با خوندن این مطلب بود که فهمیدم زهی خیال باطل. من اصلا نمیدونم این زنها از جون ما مردا چی میخوان. به قول حاجی فردوس کلی تشکل و انجمن و گروه و تشکیلات دارن بازم دم از حق و حقوقشون میزنن. توی مترو و اتوبوس و مینی بوس توقع دارن مردای بدبخت جاشون رو بدن به اونها چون اونها زن هستن ولی فریاد حقوق تساویشون گوش فلک رو کر میکنه. بابا کسی که حق مساوی میخواد مسوولیت مساوی رو هم باید به دوش بکشه. اصلا میدونی چیه من یکی به عنوان یک مرد حاضرم تمام حقوقم رو به زنها بدم هیچی هم نمیخوام. حقوق چی کشک کی؟ هر بلایی در طول تاریخ خواستن سر ما مردای بیچاره و حکومتامون آوردن. توی جنگ مردای بدبخت کشته میشدن  ولی توی حکومت باید سهیم میشدن. هر وقت هم که سهمی بهشون داده شده مملکت رو به هم ریختن. نمونش امیر کبیر بدبخت. آقا اصلا میدونی چیه خر ما از کرگی دم نداشت. واللللللا.

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

دیوار

دراین چند روزه یک مناسبت مهمم داشتیم اونم فرو پاشی دیوار برلین بود. دیوار برلین رو آلمان شرقی ها برای قطع کردن ارتباط دو سوی شرق و غرب این دیوار از هم و جلوگیری از فرار شرقیها به غرب ساختن. دیوار سختی بود. هر از چندی بهسازی و محکمش هم میکردن. در طول سی سالی که این دیوار وجود داشت چند هزار نفر به روشهای مختلف از اون عبور کردن. چند صد نفر هم در این راه جونشون رو از دست دادن. خلاصه سی سال تمام مردم شرق این دیوار رو در یک زندان بزرگ بنام آلمان شرقی گیر انداخته بودن. مردم هم کاری از دستشون بر نمیومد. ولی روز به روز بر شوق مردم برای آزادی برای ارتباط با غرب دیوار برای شکستن حصار افزوده شد. و سرانجام یه روزی همون روزی که باید میومد تمام اون شور و شوق و خواست و عقده چندین ساله مانند انرژی که از یک بمب ازاد میشه خودش رو آزاد کرد. مردم رفتن به سمت دیوار و شد آنچه که باید میشد.هر تکه ای ازدیوار نصیب یکی شد برای یادگاری. برای این که بعدها خودشون و بچه هاشون به این تکه ها نگاه کنند و یادشون بمونه که باید حواسشون باشه.
 حواسشون باشه که آزادی چه در گرانبهاییه، که ارتباط چه چیز خوبیه، که خفقان بدترین چیزیه که میشه تصور کرد. مردم آلمان این گذشته هارو از یاد نمیبرن. همینه که الان سرآمدن.

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

باد

یکی از آشناهامون توی یکی از ارگانهای نظامی(!) کار میکرد. حقوق و مزایای خوبی داشت. چند روز سر کار بود دو سه چند روز استراحت. آخه بنده خداها خیلی تو چند روزی که سر کار بود بهش سخت میگذشت. همش دعا و مراسم و پینگ پنگ فوتبال و ... .
زد و این بنده خدا سر ناسازگاری گذاشت که میخوام ولش کنم. حالا هر چی مادر خدابیامرزشو همه اطرافیا باهاش حرف زدن که منصرف بشه نشد که نشد. آخه محیط کار براش سنگین بود. نمیتونست چاپلوسی رو تحمل کنه. از بی عدالتی رنج میبرد بنده خدا.و کرد آن کاری رو که میخواست. حالا کار آزاد میکنه. از اون محیط آلوده به تزویر و ریا خلاصید و در محیط خشک و سخت زندگی زیر بار سختیهای دیگه ای رفت. شاید من هم اگه جای اون بودم همون کار رو میکردم. راستش من هم از وقتی که درسم تموم شده و وارد محیط کار شدم یه کمی درک میکنم اون موقع اون چی میگفت. نمیدونم چون عاقل تر شاید هم ترسو تر هستم با شرایط کنار اومدم. ولی تقریبا تونستم به خودم بقبولونم که با شرایط اون جوری که هست کنار بیام شاید هم یه روزی اون جوری بشه که من دلم میخواد. به امید اون روز

کی؟ چی؟ من؟ تقلب؟

این حرفای ابتهی(ابطحی، ابتحی چمیدونم) هست به من هیچ ربطی نداره!
به گزارش خودنویس:
به گزارش آینده نیوز، محمد علی ابطحی، معاون سید محمد خاتمی در دوران اصلاحات در گفتگویی تفصیلی با سایت نسیم با حمله به جنبش سبز گفت که سبزها با افراطی‌گری به اصلاحات ضربه زدند.
وی با رد تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ گفته است در حوادث بعد انتخابات باید این نکته را در نظر داشته باشیم که تمام حوادث و اعتراضات فقط در شهر تهران بود و در شهرستان‌ها هیچ اعتراضی نبود و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاد.
ابطحی با اشاره به اینکه افراط‌گری‌های بعد از انتخابات خیلی به «نظام» ضربه زد در ادامه گفتگوی خود به تمجید از رهبری پرداخت.
رییس دفتر اسبق رییس جمهوری در ادامه با تاکید بر اینکه «جریان اصلاحات از جنبش سبز خیلی ضربه خورد» گفته است: «جنبش سبز را یک جنبش مرحله‌ای و گذرا می‌دانم.. به جنبش سبز و روش‌هائی که در آن اتخاذ شد و مواضع متناقضی که گرفته شد و یأس و ناامیدی که پراکند، انتقادهای زیادی دارم.»
ابطحی در بخش دیگری از سخنان خود به افراطی‌های اصلاحات که مرز مشخصی با اصلاحات مورد نظر خاتمی دارند اشاره کرده و گفته است:‌ «در بین ما جریاناتی هم به عنوان اصلاح‌طلب فعال بودند که مرز کاملا متفاوتی با اصلاحات مدنظر آقای خاتمی داشتند. آنها حق داشتند نظرات خود را بگویند، اما متاسفانه نظراتشان به نام اصلاح‌طلبی مطرح و بیشتر باعث شکست اصلاحات می‌شد تا قوت آن.»
این مرد سابق اصلاحات که پیش از زندان نظرات دیگری داشت در ادامه به انتخابات آتی مجلس پرداخته و به اصلاح‌طلبان توصیه کرده است که در این انتخابات شرکت کنند.
وی با بیان اینکه انتخابات آتی مجلس بسیار پرجمعیت و با مشارکت حداکثری برگزار خواهد شد گفته است: «به نظر من و بنا به دلایل گوناگون و منجمله دلائل منطقه‌ای و خستگی از منازعات سیاسی، انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی انتخابات پرجمعیتی خواهد بود.»
معاون سابق خاتمی در ادامه به ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای پرداخته و شگفت‌انگیز آنکه تمام آنچه مد نظر حاکمیت بوده را تکرار کرده است. وی کل قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای را سه چهار نفر ذکر کرده و گفته است: «در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای سه چهار نفر در دوران وزارت اطلاعات خاتمی کشته شدند. خاتمی اصرار داشت که قاتلان باید مشخص شوند و غده سرطانی باید از وزارت بیرون کشیده شود. رهبری، آقای هاشمی، قوه قضائیه و بخش‌های مختلف حکومت از این موضع خاتمی حمایت کردند. اما یک جریان افراطی آمد وسط و این چند مقتول را کرد هشت نفر، بعد ۵۰ نفر و ... و مرحله بعد این بود که مثلا چه کسانی مرحله قبل رییس‌ جمهور بودند، چه کسانی فتوا دادند و ...، و آن قدر پیش رفتند که کل این پروژه آسیب دید و در آن دوره متوقف شد.

اعتصاب غذا هم اعتصاب غذاهای قدیم

اگه یه وقت خدای نکرده گوش شیطون کر خواستین اعتصاب غذا کنید باید به این موارد توجه داشته باشین. میدیم بچه که بودم قهر میکردم غذا نمیخوردم مادرم بهم میگفت سر ار ( با فتح الف)، به یک ساعت نمیکشید دوباره دست به دامن سفره و نون و خوراکی میشدم،  یه خاطر رعایت نکردن این موارد بوده. از حالا دیگه رعایت میکنم. برم یه بسته قرص رانیتیدین و چند بسته بیسکویت و آبمیوه بگیرم بیام میخوام اعتصاب قزا کنم منم!

شگفتا من نمیدونستم پس شقایق و بهزاد و ...

یه مطلبی خوندم اینجا که برام جالب بود. مطلب در مورد گلشیفته فراهانی و پدرش بهزاد فراهانیه. راستش بعضی وقتا شگفت زده میشم وقتی میشنوم که مثلا فلان بازیگر زن دختر فلان بازیگر زنه و فلان بازیگر زن یا شوهر یا خواهر یا پسردایی یا نامزد(!) فلان بازیگره. تقصیری هم ندارم چون نه فامیلیشون مثل همه نه حضور ذهن قوی دارم که در یک آن چهره هاشون رو مجسم کنم و شباهتاشون بیاد جلو چشمم(اگه اصلا داشته باشن).
این رو من یکی نمیدونستم. اینکه گلشیفته فراهانی دختر بهزاد فراهانی و خواهر شقایق فراهانیه. با این که توی این مورد رابطه پدر و دختری یه سر نخ که همون فامیلی هست رو نشون میده ولی من تا حالا نمیدونستم. شاید چون برام مهم نبوده نمیدونستم. ولی شرط می بندم خیلی ها هم مثل من هستن. سوال من اینه که ما چقدر بازیگرای امروز تاتر و سینما و تلویزیون رو میشناسیم؟ چقدر خونواده هایی رو میشناسیم که کلا بازیگر و کارگردان و نویسنده و ... هستند؟ بعضیا خداییش فرق دارن. بعضیا رو خدا ساخته برای معروف شدن. مثلا همین آقای ایکس که خانومش ایگرگ و دو تا دختراش بازیگرن و تو پرفروشترین فیلم تاریخ ایران(بازم !) بازی کرده رو تقریبا همه میشناسن و همه میدونن رابطه خانوادگیشون رو. ولی این آقا بهزاد و گلشیفته خانوم و شقایق خانوم رو من یکی که نمیدونستم که این گلشیفته فراهانی خواهر اون شقایق فراهانی و دختر بهزاده!
در هر حال مطلب جالبی بود گفتم بذارم شاید یه بنده خدایی کسی ازین ورا ردشد یه نگاهی هم به این بندازه. بد نیست. اینجاست.

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

پیرمرد و دریا

برگرفته از رمان پیرمرد و دریا اثر ارنست چگوارا
این پیرمرد ما نه بادریا سرو کار داشته نه با ماهی وماهیگیری. شاید اصلا تا حالا دریا رو اصلا ندیده باشه هم.
چند بار دیده بودمش. کنار جاده میشینه. این بار تنها بودم وخسته. بازم نشسته بود. وایسادم.  تخم مرغ میفروخت. تخم مرغ محلی. سرم رو از شیشه کردم بیرون: چنده؟ 250. پیاده شدم.میگفت آخرشه. با اون چین و چروک صورتش و چهره آفتاب سوختش و بوی تند سیگارش کنار جاده کوهستانی نشسته بود.میگفت 10 تا بچه داره که همشون رفتن شهر. ازیکی از بچه هاش میگفت و میگفت که مثل تو یعنی من مهندسه. نمیدونم کی بهش گفته بود من مهندسم. خداییش نیستمم. اصلا رشته تحصیلیم مهندسی نبوده. میگفت ماشینش( ماشین بچش رو میگما) مثل ماشین منه. ولی از حرفاش حدس زدم که ماشینش با مال من فرق داره. آخه کدوم مهندس پراید سوار میشه. یه پاکت سیگار اشنو و کبریت و دوسه تا سطل خالی با یه سطل پر از تخم مرغ کنار دستش روی سنگا گذاشته بود. خداییش تخم مرغاش خوب بود. ریز بودن ولی خوب بودن. توصیه میکنم اگه از اون ورا رد شدین حتمتا بخرین. کلی تعریف کرد برام از بچه هاش. از یکی از دختراش که توی شهر کارمیکنه. از خواهرش که اونم توی همون ده زندگی میکرد و از زنش که از ترس اون هیچ تخفیفی به من نداد. خوشم اومد ازش. از اون موقع تا حالا هروقت تخم مرغ میخرم یا میخورم یادش میفتم. نمیدونم این دفعه که از اون ور رد میشم بازم اونجا نشسته یا نه. اصلا منو یادش هست یانه یا اصلن هنوز هم تخم مرغاش رو به همون قیمت میده یا اونم مثل سوپری سر کوچمون گرونش کرده.

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

فارسی یا پارسی شد

راستش همش دنبال این بودم که زبان وبلگنگاریم رو فارسی کنم. هرچی توی لیست لنگوییجز بالا پایین میرفتم و فارسی رو سرچچچچ میکردم چیزی پیدا نمیکردم. یاد یه مطلبی یه جایی افتادم که پارسی درسته نه فارسی. پردیس درسته نه فردوس. پیروز درسته نه فیروز و ... . یه دفعه گفتم نکنه این اجنبیون بجای فارسی ، پرشن رو توی لیست گذاشتن؟ جاتون خالی با اولین پی واژه پرشن اومد و ما هم برگزیدیم و جستیم. حالا بهتر شد.

افتاد؟

راستش قدیما یه ضرب المثل بود که میگفت فلانی دو زاریش دیر میفته. منهم از اونایی بودم که بلا به نسبت حاضرین دوزاریم اینقدر دیر افتاد که دیگه از سکه افتاد. منم برداشتمشون یه عکس ازشون انداختم گذاشتم اون بالا. مطمئنم که حالا حالاها هم نمیفتن...ا

استخدامی بانک ملت

چند سال پیش که سالهای اول دانشگاه رو میگذروندم و خیلی فکر میکردم کار شاقی کردم و از همه سر ترم و خلاصه کلی کلاس الکی میذاشتم واسه خودم، یه روز داداشم گفت فلانی بانک ملت آزمون استخدامی داره میتونی بری بجای من امتحان بدی؟ بنده خدا داداشمون دیپلم داشت البته هنوز هم داره. راستش اون سالها اینقدرها خر تو خر بود که بشه بجای یکی دیگه بویژه داداشت که به هر حال شباهتهایی هم با تو داره امتحان داد.  خلاصه من که کلی احساس کار درستی می کردم گفتم نگاه کن کار درستی نیست. اینجوری اگه قبول بشم حق یکی دیگه ضایع میشه. بنده خدا داداشم که از من چند سال هم بزرگ تر بود نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و خندید و رفت و امتحان داد و قبول هم نشد. بگذریم چند سالی کارای مختلفی میکرد و من همیشه به این فکر میکردم که کاری که کردم درست بوده یانه. الآن دیگه چند سالیه که دیگه فکر نمیکنم که این کار درست بوده یا نه بلکه مطمئنم که درست نبود. سالها گذشته و اونم رفته سر یه کار دیکه و شاید اصلا خودش یادش هم نباشه ولی من هنوز هم پشیمونم که تو این  مملکتی که مردم حق همدیگه رو و آقایون و زاده هاشون هم حق اونا رو میخورن و تو این آشفته بازاری که این جوریه چرا من نپذریفتم. اگه کمکش کرده بودم شاید استخدام بانک میشد حداقل از قبل اون ما هم پارتی دار میشدیم و یه وامی چیزی هم به ما میرسید و ما هم گوشه ای از مشکلاتمون حل میشد. خب دیگه هر کسی یه موقعهایی یه جوراییه دیگه. از داداشم و خودم معذرت میخوام...ا

این جماعت نسوان

یکی از جاهایی که من گاهی وقتا سر میزنم و به نظرم خوب جایی است اینجا است. 
سه نفرن. در بالا یه عکس گذاشتن که من نمیدونم مال یکی از این سه نفر هست یا نیست. مهم هم نیست. مهم زیرشه. تقریبا همه مطالبشون رو تا اون جایی که وقت داشته باشم میخونم. کلی هم هوادار دارن. چیزی رو هم سانسور مانسور نمیکنن. هر چه میخواهد دل تنگشان میگویند این نسوان مطلقه معلقه. در مجموع یه سری بزنید بد نیس. موفق باشند ان شاالله تعالی....ا

دنیای ارتباطات

شگفت دنیاییه این جهان ارتباطات. ظرف چند دقیقه یه وبلاگ میسازی روزها هر چی خواستی توش مینویسی یکی از اون ور دنیا میتونه هر چی تو فکرت بوده و نوشتی رو ببینه و نظر بده و شاید هم خوشش بیاد و تایید ، شاید هم چند تا فحش چاربداری نسیبت کنه. اما تو این گیر و دار چیزی که مهم تره این ارتباط و اتصال بین دونفره که شاید اصلا هم همدیکه رو نمیشناسن و دارن به حرفای هم گوش میدن. 
پس بیاین به حرف هم گوش بدیم حالا گاهی هم بد و بیراهگفتیم و شنیدیم هم بذاریم به حساب عصر ارتباطات.
همین.
سلام.