شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

تازیانه بر سمیه

تازیانه های مرگ
برسر زمان

درمیان این هیاهوی بی امان
آه که این تازیانه ها که میزنی
ذره ای ز درد و رنج تو کم نخواهد کرد
که هیچ
کینه کاشته ای و نفرت
و زمان خرمن و درو نزدیک است
نزدیکتر از تک تک مولکولهای تازیانه با سلولهای او در زمان برخورد
و آن زمان زمان داشت گذشته است
 و درو خواهی کرد هر آن چه امروز تازیانه ایدی بد زمان
بغضهای فروخفته این همه
یک زمان برون جهد
سیل و آتشی به ره فتد
وای بر تو آن زمان
من دلم به حات ای تازیانه ای سوخت
چون که روزی از میان این بغض فرو خفته
آتشی بادی سیلی
و آن زمان من نتوانم و نخواهم که آتش و سیل و باد و خاک را فرو نشانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر