شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

شاید این آخرین دوزاری تاریخ باشه که افتاده. گذاشتمش اینجا حالا حالاها هم نمیذارم بیفته.

۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

ویکند

همه دنیا تعطیلات دارن ما هم داریم. خیر سرمون این جمعه از بس که حوصلم سر رفت و نمیدونستم چکار کنم پاشدم رفتم سر کار.
راستی کجای دنیا مردمش تعطیلاتشون هم از سر بی کاری و بی برنامگی عین دیوونه ها پا میش میرن سر کار؟ یا کجای دنیا بعد از یه عمر خرخونی مجبوری از ساعت 6 صبح تا 4 بعد از ظهر بری سر کار تازه آقای ریییس توقع هم داشته باشه تا 5 وایسی و اگه جمعه ها هم نری از حقوقت کم کنه؟ تازه یک ساعت هم طول میکشه تا برس خونه. یعنی هوا تاریک میری هوا تاریک هم میای. بازم جای شکرش باقیه همین کار رو هم داریم. دلم میخواست صبح زود پاشم از خواب برم ورزش بعدش یه دوش و صبحانه دبش بعدش هم برم سر کار و عصر هم برم کنسرت مثلا ابی توی برج میلاد. شتر در خواب بیند پنبه دانه. این هم از ویکند ما.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر